۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

چه کنم برده غمت تاب و توانم چه کنم
همه شب از غم تو اشک فشانم چه کنم

کاش می شد که دگر زینب خود را نبری
 من دل آشوب تو ودخترکانم چه کنم

آن که این گونه قد افراشته آب آور توست
سخت دل داده آن سرو روانم چه کنم

پرده از روی مصیبات تو گر رفت کنار
 مرگ حتمی است اگر زنده بمانم چه کنم

نفس اماره مرا از نفس انداخته است
آتشی از گنه افتاده به جانم چه کنم

قطره ای اشک برای تو به من جان داده
 که من اواره این زمزمتانم چه کنم

چادرش بود به دورم که حسینی شده ام
 من که بیچاره آن مادرتانم چه کنم

چایی بزم عزا شربت شیر و عسل است
آب افتاده دگر باره دهانم چه کنم

مادرم گفت که در خواب چه می گفتی تو؟
ذکر نام تو شده ورد زبانم چه کنم

فصل پاییز خزان بود خزانی تر شد
برگ ریزان خزانی و کمانم چه کنم

خواهرت خیره به نیزه به سرت گفت ببین
بی تو شد شمر و سنان همسفرانم چه کنم

 

  • عباس زحمتکشان