۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

مسمط...


عشق کاری به قیل و قال ندارد 

ونیازی به خط و خال ندارد

نور این عاشقی زوال ندارد

طی راهی که چاه و چال ندارد...

احتیاجی دگر به بال ندارد


من در این خانه غیر ذات ندیدم 

غیر مردی در این ذوات ندیدم

نان این سفره را بیات ندیدم

نورشان نور محض و..، مات ندیدم

و "کَمشکاة" را مثال ندارد!


تشنه ام من ولیکن آب نخواهم

وصد البته هم سراب نخواهم

دایم الخمرم و شراب نخواهم

باده غیر از ابوتراب نخواهم

مستی ام غیر از این کمال ندارد


راه گم کرده هر که پیر ندارد

عشق راهی جز این مسیر ندارد 

پیر ما باده صغیر ندارد

اصلا این خانه غیر شیر ندارد

شیر بودن که سن و سال ندارد


عقل تا وصف او خطور نباشد

و رسولی چنین ظهور نباشد

در مسیرش که غیر طور نباشد...

باد هم جرات عبور نباشد

هیچ طفلی چنین جلال ندارد


نوبهاری که یک بهار ندیده 

دهر چون او علی تبار ندیده

نورسیده ببین به بار رسیده

تازه نوبت به کارزار رسیده

حیف در کربلا مجال ندارد


غنچه از دامن بهار برآمد

ومسیحی ز گاهوار برآمد 

نوری از سمت کوهسار برآمد 

لاله از نای تارتار برآمد

او که با هیچکس جدال ندارد!



















  • عباس زحمتکشان